نه٬ به شما بچه ها زنجير نمی دهيم.
بچه ها شلوغ ميکنند.
عزاداری ما را به هم می ريزند.
بچه ها به گوشه حسينيه می خزند و جثه کوچکشان را پای ديوار می کشند. اندکی بعد
خيسی چشمانشان را با آستين پيراهنشان خشک می کنند و می زنند به کوچه و خيابان.
زمين خاکی محله بچه ها را می پذيرد؛ با نسيمی که بوی اسپند دارد گرد هم جمع
می شوند٬بغضشان می شکند و بی خجالت گريه می کنند.
بزرگترينشان پيشنهادی می دهد.به دنبال آن پول تو جيبی بچه ها روی يک دستمال کهنه
جمع می شود. پول ها را می شمارند. برای بر پا کردن يک حسينيه کوچک خيلی کم
است. تنها به شربت روز عاشورا می رسد.
اما نوميدی درميانشان نيست. پول ها را در فاصله کوتاهی به يک سطل شربت
خنک تبديل می کنند و سر گذر می آورند. بعد بين مردم عزادار پخش می کنند.
و پولهايی که آن ها از روی رغبت داده اند را جمع می کنند و...
شب اول عزاداری هر کسی را می پذيرند. بچه های محله بالايی٬ محله پايينی همه در
حسينيه کوچکی ــ که از چند تا چادر مشکی فرسوده و رنگ و رو رفته ساخته شده ــ جمع
می شوند و در تاريک روشن هواست که صدای حسين جان بچه ها با ضرب آهنگ سنج
و طبل می آميزد. و شب بعد علامت چند تيغه شان که با زحمت چند نفره ساخته شده
پيش می اندازند و صدای نوحه خواندن و زنجير زدنشان پشت حسينيه بزرگتر ها در
کو چه های باريک و قديمی محله می پيچد.
*از حرم تا قتلگه زينب صدا می زد حسين...*
یاشهید کربلا حسین